ساده بودن

این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد


چند وقت بود داشتم به دوران بچگی فکر می کردم ...
دورانی که می خواستم خلبان بشم
دورانی که آدمای بد رو دوست نداشتم
دورانی که دوست داشتم آدم خوبی بشم
دورانی که دوست داشتم بزرگ بشم


کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاق ساده بود
شب که می شد نقش ها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه خوابم می پرید
خواب هایم اتفاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود


بزرگ شدم
گذشته فراموش شد
چیزایی که می خواستم یادم رفت
اینا وقتی یادم افتاد که یکی بهم گفت : فلانی خیلی عوض شدی
چیزی که الان دارم ، از گذشته است
بعضی چیزهایی هم که از گذشته گرفتم ، از دست دادم
فراموش کردم
چیزی ندارم
فراموش کردم


ما در عصر احتمال زندگی می کنیم
در عصر شک و شاید
در عصر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید 

ناگهان چه زود دیر می شود ...

استقلال قهرمان

همونطور که گفتم قرار تو این وبلاگ درباره چیزایی که برام مهمه

 صحبت کنم که یکی از این چبزایی که برام مهمه فوتبال و

استقلال  

کی بود که اول فصل کری میخوند ؟

دیدید دیروز چه بلایی سر پیکان اومد ؟

البته شانس اوردن که از دقیقه 53 ، ده نفره شدیم

ولی همه اینا یه طرف ، هت ریک آرش برهانی و اون برگردونش یه طرف

البته آقای گلیش

پرسپولیسی ها با شانس و اقبال فعلاً دنبالمون دارن میان

راستی فحش جدیدو شنیدید

دی کارمو

سرآغاز

امروز تصمیم گرفتم یه کار جدید انجام بدم  بره همین یه وبلاگ جدید زدم 

می خوام دوباره شروع کنم 

می خوام حرف خودم رو بزنم 

هرچه بادا باد